پیرزنى در قم با نخریسى خود، خمس وسهم امامش را نزد آیت اللَّه حجّت مى آورد،
وقتى میخواست از اتاق بیرون رود عقب عقب میرفت و
خیره خیره به آقا نگاه میکرد، آقا دلیلش را پرسید؟
پیرزن گفت: میخواهم خوب قیافه شما را در خاطرم نگهدارم
و روز قیامت شما را تحویل خدا بدهم و بگویم:
خدایا! من جان کندم و خمس و سهم امامم را به این آقا دادم
تا از دینم حفاظت کند، حال اگر او در این راه کم گذاشته او را مؤاخذه کن.
مرحوم آیت اللَّه حجّت خمس را زمین گذاشت و زار زار گریه کرد.